سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

عارف شاگردپرور

پنج شنبه 87 آذر 21 ساعت 12:26 صبح

آدمای موفق برای ابعاد مختلف زندگیشون برنامه دارند! تو درس، درآمد، روابط اجتماعی و ...
روشنه که برنامه ریزی بدون تحقیق و بررسی نمی شه. ولی اگر در یکی از ابعاد دانش کافی نداشته باشیم چی؟
مثل چی؟
مثلا «اصلاح نفس»
خب یک حدیث خوشگل داریم که میگه: «هر کس رابطه بین خود و خدایش را اصلاح کند، خداوند رابطه بین او و مردم را اصلاح می کند».
خب این اصلاح نفس چی هست؟
اصلاح نفس رعایت تقواست و تقوا هم چیزی جز انجام واجب و ترک حرام نیست.
خب چه کنیم که همه واجباتمون رو انجام بدیم و همه حرامها رو ترک کنیم؟
اینجاست که ضرورت وجود یک استاد خبره اخلاق احساس می شه.
این روزها تب عرفان و سیر و سلوک بین جوونا بالا گرفته و متأسفانه تنور عارف نماها و شیادهای بیمار بدجوری گرم شده!
در این بین یافتن یک استاد اخلاق سالم و زبده کمی مشکل شده!
یکی از برجسته ترین اساتید اخلاق مرحوم سعادت پرور (پهلوانی) بود.
حس شاگردپروری ایشون مثال زدنی بود! خیلی برای شاگرد دل می سوزوندند!
یکی از دوستانم چند سال آخر زندگی ایشون، توفیق شاگردیشون رو داشت.
 ازش پرسیدم: آیت الله خوشوقت، یکی از اساتید برجسته اخلاق تهران، اولین مرحله سیر و سلوک رو انجام واجب و ترک حرام می دونند . خب به نظر من این مسأله اولین و آخرین مرحله است. کسی که همه واجباتش رو انجام بده و همه حرامها رو ترک کنه به مرز عصمت میرسه؟ یه کمی سخت به نظر میاد. نظر مرحوم سعادت پرور چی بود؟
دوستم گفت: ایشون هم بر رعایت تقوا تأکید داشتند ولی شش کار رو به من سفارش کردند تا بهتر بتونم انجام واجب و ترک حرام کنم.
این شش کار اینا هستند:
1. همیشه با وضو باش
2. نمازهایت را اول وقت بخوان
3. روزی پنجاه آیه قرآن تلاوت کن
4. هر روز رساله توضیح المسائل مرجع تقلیدت را مطالعه کن
5. هفته ای یک بار در ساعات خلوت، به قبرستان برو
6. به مسأله پاکی و نجسی اهمیت بده

 

پ.ن:
 تمام این شش مرحله سند روایی داره. اصولا هر آنچه با آیه و روایت تطابق داره بهترین راه سیر و سلوکه!
 مراقب شیادان عارف نما باشیم!


نوشته شده توسط : یاسر

نظرات دیگران [ نظر]


قبر عمیق مرحوم نخودکی

سه شنبه 87 آذر 12 ساعت 7:32 عصر

پرونده وحی با ارتحال آخرین رسول خدا (ص) بسته شد ولی ارتباط با عالم غیب از طریق الهام باقی ماند که ائمه اطهار (ع) در درجه اعلی صاحب این مقام بودند ولی الهام اختصاصی به این بزرگوران ندارد و اولیاء خدا هم از این پدیده بهره‌مندند.
می‌خواهم نمونه جالبی از این الهام الهی را درباره یکی از سالکان و عارفان حق، مرحوم نخودکی (ره) برایتان بگویم.
یکی از اساتید ما تعریف می‌کرد:
«روزی توفیقی بزرگی نصیبم شد. برای تدریس به مشهد رفته بودم و از طرف آستان قدس رضوی دعوت شدم تا به جای فوق‌العاده‌ای بروم. مرا به سردابی بردند و به من عین مضجع شریف حضرت علی بن موسی الرضا (ع) را نشان دادند. (می‌دانید که ضریح کنونی، بالای مضجع شریف حضرت قرار دارد.) پس از یک زیارت مفصل در هنگام خروج، در سرداب قبری را نشانم دادند و گفتند این قبر مرحوم نخودکی است. تعجب کردم و گفتم: تا الان ما ایشان را در صحن اصلی حرم زیارت می‌کردیم. خدام به من گفتند: «مرحوم نخودکی وصیت کردند که ایشان را زیر پای زائران امام رضا (ع) و ده متر پایین‌تر از سطح زمین دفن کنند. چند سال قبل به خاطر ساخت و ساز فضای زیر صحن خاکبرداری شد و بسیاری از قبور از بین رفت به جز قبر مرحوم نخودکی (ره) که باز هم دو متر از سطح سرداب پایین‌تر است. آن روز علت این وصیت را نمی‌دانستند ولی امروز دانسته شد.»
پی‌نوشت:
مرحوم نخودکی (ره) در عالم رؤیا یا مکاشفه مشاهده کرده بود که وجود مقدس حضرت امام رضا (ع) روی چهارپایه‌ای در آستانه ورودی یکی از صحن‌های حرم نشسته و بر سر همه زائران، دست عطوفت می‌کشد. وصیت کرد که او را همان مکانی دفن کنند که محل جلوس آن امام همام بود.

 


نوشته شده توسط : یاسر

نظرات دیگران [ نظر]


حوادالائمه قطعه قطعه شد؟

جمعه 87 آذر 8 ساعت 9:55 عصر

مشخصات ظاهری: مشهور می گویند گدمگون بود و بعضی گویند سفید بود. میانه بالا و نقش خاتم ایشان: «نعم القادر الله» بود.

نام: همنام آخرین رسول خدا (ص)
لقب: جواد
زمان تصدی امامت: هفت یا نه سالگی. شاید علت اختلاف بخاطر رسم الخط کوفی که بدون نقطه بود و سبع و تسع بدون نقطه مانند همند.
داستان:
مأمون که با کشتن حضرت امام رضا (ع) مورد ملامت مردم بود، با عوام فریبی قصد احترام امام جواد (ع) را داشت. به بغداد آمد. روزی به قصد شکار بیرون رفت. در راه کودکانی سر راه بودند که با دیدن شکوه مأمون پا به فرار گذاشتند به جز یک کودک. مأمون جلو آمد و پرسید: «چرا فرار نکردی؟» ـ «چرا باید بگریزم. راه تنگ نیست و جرمی هم نکردم که فرار کنم. گمان نمی کنم بدون جرم کسی را عقاب کنی» ـ تو کیستی؟ ـ «محمد» پسر «علی بن موسی».
تعجب مأمون زائل شد چون فهمید که او کیست.
دو کرامت:
کرامت نخست:
مأمون در شکار، باز شکاری اش را به آسمان فرستاد و باز از آسمان ماهی نیمه جانی گرفت. مأمون ماهی را گرفت و در بازگشت به امام جواد (ع) رسید و دستش را مشت کرد و پرسید: «در مشتم چیست؟» امام جوان جواب داد: «حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند و بازهای پادشاهان آنها را در کف می گیرند و برگزیدگان سلاله نبوت را به آنها امتحان می نمایند.»
مأمون بعدها به اطرافیان خود گفت: «شما این خاندان را نمی شناسید. علم ایشان از جانب خداست و متوقف بر کسب و تحصیل نیست و کوچک و بزرگشان از دیگران برترند.»
کرامت دوم:
ام فضل، دختر مأمون و همسر امام جواد (ع) حسود بود و چشم دیدن دیگر همسران امام را نداشت و دائما به پدر زبان به شکوه باز می کرد و پدر اهمیتی نمی داد. شبی نزد پدر آمد و باز لب به شکایت باز کرد. مأمون مست بود و لایعقل. به خشم آمد و شمشیر، برهنه و قصد جان امام جواد (ع) کرد. بالای بسترش آمد به گمان حاضران او را پاره پاره کرد. فردا وقتی هوشیار شد بسیار پشیمان گشت. پیشکارش را فرستاد تا خبری از امام بیاورد. امام را در کنار آب و در حال مسواک کردن یافت خواست حرفی بزند که امام قامت نماز بست. نزد مأمون آمد و بشارت داد. مأمون صله داد و به دختر گفت اگر بار دیگر شکایت شویت را کنی جز به قتلت راضی نمی شوم.
امام را در بر کشید و امام او را نصیحت کرد که ترک شرب خمر کند و در دست او تایب شد. آن حضرت به مأمون دعایی را تعلیم کرد و فرمود: چون شب این دعا با من بود، ضرری از آن زخمها به من نرسید.
آن دعا در «مهج الدّعوات» آمده است.                
                                                                                                        منبع: جلاء العیون متعلق به علامه مجلسی (ره)

 


نوشته شده توسط : یاسر

نظرات دیگران [ نظر]


   1   2      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرید پیر مغانم
عرفان کفی
رمضان کریم
[عناوین آرشیوشده]