سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

حوادالائمه قطعه قطعه شد؟

جمعه 87 آذر 8 ساعت 9:55 عصر

مشخصات ظاهری: مشهور می گویند گدمگون بود و بعضی گویند سفید بود. میانه بالا و نقش خاتم ایشان: «نعم القادر الله» بود.

نام: همنام آخرین رسول خدا (ص)
لقب: جواد
زمان تصدی امامت: هفت یا نه سالگی. شاید علت اختلاف بخاطر رسم الخط کوفی که بدون نقطه بود و سبع و تسع بدون نقطه مانند همند.
داستان:
مأمون که با کشتن حضرت امام رضا (ع) مورد ملامت مردم بود، با عوام فریبی قصد احترام امام جواد (ع) را داشت. به بغداد آمد. روزی به قصد شکار بیرون رفت. در راه کودکانی سر راه بودند که با دیدن شکوه مأمون پا به فرار گذاشتند به جز یک کودک. مأمون جلو آمد و پرسید: «چرا فرار نکردی؟» ـ «چرا باید بگریزم. راه تنگ نیست و جرمی هم نکردم که فرار کنم. گمان نمی کنم بدون جرم کسی را عقاب کنی» ـ تو کیستی؟ ـ «محمد» پسر «علی بن موسی».
تعجب مأمون زائل شد چون فهمید که او کیست.
دو کرامت:
کرامت نخست:
مأمون در شکار، باز شکاری اش را به آسمان فرستاد و باز از آسمان ماهی نیمه جانی گرفت. مأمون ماهی را گرفت و در بازگشت به امام جواد (ع) رسید و دستش را مشت کرد و پرسید: «در مشتم چیست؟» امام جوان جواب داد: «حق تعالی دریایی چند خلق کرده است که ابر از آن دریاها بلند می شود و ماهیان ریزه با ابر بالا می روند و بازهای پادشاهان آنها را در کف می گیرند و برگزیدگان سلاله نبوت را به آنها امتحان می نمایند.»
مأمون بعدها به اطرافیان خود گفت: «شما این خاندان را نمی شناسید. علم ایشان از جانب خداست و متوقف بر کسب و تحصیل نیست و کوچک و بزرگشان از دیگران برترند.»
کرامت دوم:
ام فضل، دختر مأمون و همسر امام جواد (ع) حسود بود و چشم دیدن دیگر همسران امام را نداشت و دائما به پدر زبان به شکوه باز می کرد و پدر اهمیتی نمی داد. شبی نزد پدر آمد و باز لب به شکایت باز کرد. مأمون مست بود و لایعقل. به خشم آمد و شمشیر، برهنه و قصد جان امام جواد (ع) کرد. بالای بسترش آمد به گمان حاضران او را پاره پاره کرد. فردا وقتی هوشیار شد بسیار پشیمان گشت. پیشکارش را فرستاد تا خبری از امام بیاورد. امام را در کنار آب و در حال مسواک کردن یافت خواست حرفی بزند که امام قامت نماز بست. نزد مأمون آمد و بشارت داد. مأمون صله داد و به دختر گفت اگر بار دیگر شکایت شویت را کنی جز به قتلت راضی نمی شوم.
امام را در بر کشید و امام او را نصیحت کرد که ترک شرب خمر کند و در دست او تایب شد. آن حضرت به مأمون دعایی را تعلیم کرد و فرمود: چون شب این دعا با من بود، ضرری از آن زخمها به من نرسید.
آن دعا در «مهج الدّعوات» آمده است.                
                                                                                                        منبع: جلاء العیون متعلق به علامه مجلسی (ره)

 


نوشته شده توسط : یاسر

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرید پیر مغانم
عرفان کفی
رمضان کریم
[عناوین آرشیوشده]