سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

خداحافظ ای قصه عاشقانه!

چهارشنبه 86 دی 5 ساعت 10:10 عصر

من که می دانم کجا می‌روی؟ تو هم خوب می‌دانی! چه عاشقانه گفتی «فیا سیوف خذینی»! آخر حیف این پیکر نیست که طعمه شمشیرها شود! حیف این ابروان پیوسته نیست که با خون پیشانی خضاب شود! آخ من که می‌دانم هر چه بگویم نرو می‌روی!
پس خداحافظ...
(خداحافظ ای شعر شب‌های روشن، خداحافظ ای قصه عاشقانه، خداحافظ ای آبی روشن عشق، خداحافظ ای عطر شعر شبانه!)
می روی؟!
جان زینب آهسته برو! بگذار یک دل سیر تو را ببیند! خواهرت دل دارد!
بگذار بچه ها بیشتر بابا صدایت بزنند! بگذار لبخند علی اصغر بیشتر دلت را ببرد! شاید پشیمان شدی و نرفتی!
نرو حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
.
.
.
آهای!
دل من!
اینقدر بی قراری نکن! حسین هزار سال است که رفته! به حرف از تو شکسته‌تر هم گوش نداده است! حسین و یارانش عاشق بودند! تو دیگر چه می‌گویی! تو گریه‌ات را بکن! گریه کن وحسین را به خودش بسپار!
حسین جان! زحمتی برایت دارم! دل کوچکم وزنی ندارد! آن را به در مشک، پر قنداق علی اصغر، کنار گوشواره رقیه یا روی کلاهخود علی اکبر گره می‌زنی؟! نمی خواهم دلم جای امنی باشد!
خب...
حالا برو! برو دیگر! خیالم راحت شد دلم با شماست!
(تو را می‌سپارم به مینای مهتاب، تو را می‌سپارم به دامان دریا، اگر شب‌نشینم اگر شب شکسته، تو را می‌سپارم به رؤیای فردا.
به شب می‌سپارم تو را تا نسوزد، به دل می‌سپارم تو را تا نمیرد، اگر چشمه واژه از غم نخشکد، اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من، خداحافظ ای سایه‌سار همیشه، اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه!)


نوشته شده توسط : یاسر

نظرات دیگران [ نظر]



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرید پیر مغانم
عرفان کفی
رمضان کریم
[عناوین آرشیوشده]