بعد از عمری رفتم تو صف نون سنگک. بچهتر که بودم تقریبا هر روز میرفتم. نزدیک 45 دقیقهای تو صف بودم. نوبت رسید به یه بچه افغانی که دو سه نفر جلوتر از من نشسته بود. از اوضاعش معلوم بود که وضعیت زندگی خیلی ناجوری دارند. داشتم لباسهای خاکی و کهنهاش رو نیگا میکردم که متوجه نوشته لاتین پشت کاپشنش شدم. نوشته شده بود: Rich Boy: پسر پولدار.
به به! چه تناسبی!
یاد اون کچلی افتادم که اسمشو گذاشته بودند زلفعلی یا تعبیراتی نظیر: تیرآهن چوبی و مردی که قاتلش را کشت.
نوشته شده توسط : یاسر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ