میدونم که از اصول حرفهای تخطی کردم و بیش از یک ماهه که وبلاگم رو به روز نکردم ولی چه کنم که بلاگر حرفهای نیستم. ماه رمضان به آبادان رفته بودم. روزها و شبهای به یادماندنی و پرخاطرهای بود. اما الان میخوام از خاطرهای بگم که در راه رسیدن به خرمشهر در قطار اتفاق افتاد بگم. « حدودا ساعت 8 به اهواز رسیدیم. ما واگن هفتم بودیم و پنج واگن اول خرمشهر میرفتند. ما به واگن اول رفتیم. سه نفر داخل کوپه بودند. یک جوان که بالا خوابیده بود، یک عراقی میانسال و یک جوان مجارستانی. بالاخره سر سخن را با جوان باز کردم. اسمش گرهارد آندو بود اگر اشتباه نکنم. از دو هفته پیش برای گردش از مرز ترکیه به ایران آمده بود. شهرهای تبریز، شمال کشور، تهران، اصفهان، یزد و شیراز را دیده و راهی خرمشهر بود. به دینی معتقد نبود. از طبیعت کویر شگفتزده شده بود. میگفت شهرهای شمالی ایران برایم جالب نیست چون همه کشورم اینگونه است. پرسیدم اگر به خانه برگردی به خانوداهات درباره ایران چه میگویی؟ گفت: ایرانیها مردمان مهربان و دوست هستند ولی با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم میکنند: مشکلات اقتصادی، قطعی برق، گرانی و دیگر چیزها. وقتی کشوری با این همه مشکلات روبروست چرا باید به مشکلات مردم فلسطین و لبنان اهمیت بدهد و از دست اسرائیل عصبانی باشد. گفتم: درست است ما مشکلاتی داریم ولی مشکلات جهان اسلام هم از مشکلات مهمه ماست. از اوضاع زندگی در مجارستان پرسیدم گفت: آنجا هم مشکلات زیادی داریم فقر و بزهکاری در آنجا وجود دارد. گفتم: در ایران کسی اذیتتان نکرد؟ گفت: ایران کشور امنی است و امنیتش از مجارستان بیشتر است. از تنها چیزی که در ایران باید ترسید رانندگی خطرناک مردم است. گفتم چرا آمریکا نمیروی؟ گفت: آمریکا کشور جذابی نیست. در هر شهر یک فروشگاه زنجیرهای با محصولات مشابه و مردمی با یک طرز فکر مشابه وجود دارد. گفتم در فیلمهای هالیوودی مردم آمریکا را مردمی شاد، سرحال و بیدغدغه به تصویر میکشند آیا اینگونه است؟ گفت مردم آمریکا شادند چون صبح تا شب به آنها میگویند شما بهترین مردم روی زمین هستید و مردم کشورهای دیگر حسرت شما را میخورند و آنها باورشان شده است پس شادند ولی مشکلات زیادی هم دارند. گفتم چرا با هواپیما سفر نمیکنی؟ گفت: من مهندس راهآهن هستم. از طرفی در قطار بیشتر میتوانم از طبیعت اطراف لذت ببرم و در هواپیما نمیتوانم دوستانی مثل شما پیدا کنم! من وقت زیادی دارم. درسم تمام شده است و وقتم از پولم بیشتر است. (I have time more than money) اسم لاتین کشور آنان Hungary است. گفتم این نامگذاری ربطی به گرسنگی دارد گفت: تلفط واژه گرسنهHungry است. قبایلی از کشور روسیه به نام Hungar به اروپا آمدند و سرتاسر اروپا را گشتند و دزدی و چپاول کردند تا اینکه به این سرزمین آمدند و اینجا را برای زندگی برگزیدند. به او گفتم از اینکه با یک شیعه حرف میزنی چه احساسی داری؟ گفت: خیلی عادی است. من و تو با هم حرف میزنیم و تو چیزهایی میگویی که من از آن لذت میبرم و من هم چیزهایی میگویم که تو خوشت میآید ولی من سعی نمیکنم که حتما تو را تحت تأثیر قرار دهم تا کلام من را بپذیری. به او گفتم که وبلاگی هم داری که خاطرات سفرت را بنویسی؟ گفت: نه من عکسها و خاطراتم را برای دوستانم ایمیل میکنم. سعی میکنم در وبلاگ چیزی ننویسم چون امنیتی ندارد. این حرف را یکی از دوستان طلبه آمریکاییام به من گفته بود که هیچگونه امنیتی برای من به عنوان یک شهروند آمریکایی وجود ندارد. اکنون که من از آمریکا به ایران آمدهام آنان خیلی من را تحت نظر قرار میدهند. قطار به خرمشهر رسید. به هم دست دادیم و خداحافظی کردیم.