خستگی نمی شناختند. انگار نه انگار که هفتاد هشتاد کیلومتر پیاده آمده اند. مثل یک رود به سوی اقیانوس کربلا جاری بودند. همه یک رنگ و یک شکل. گردوغبار صحرا چهره همه را خاکی کرده بود. توی راه پر بود از ایستگاه های صلواتی. التماس می کردند که در خیمه و چادرشان خستگی در کنی. با چای و شربت و خرما به استقبالت می آمدند. برایت آفتابه لگن می گرفتند که صورت صفا دهی و بدن کوفته ات را مشت و مال می دادند. سر و دست می شکستند برای خدمت به زوار اباعبدالله(ع). نزدیک غروب که می شد کسانی که در مسیر ساکن بودند، دستت را می گرفتند و التماس می کردند که در منزل ما استراحت کن تا حمام کنی و شام بخوری لباسهایت را می شوییم سفره می انداختند از اینجا تا آنجا. روستایی و فقیر بودند ولی برای زوار امام حسین (ع) گندمهایشان را نان، مرغهایشان را بریان و گوسفندانشان را کباب می کردند.
یکی توی راه یک دسته گوسفند همراه کرده بود و به هر هیأتی که می رسید یکی را هدیه می کرد.
نجف تا کربلا هشتاد کیلومتر است که ما سه روزه طی کردیم. این نزدیک ترین مسیر پیاده روی به سوی کربلا بود. بقیه از بصره و سماوه و سلیمانیه و شهرهای دورتر پیاده آمده بودند تا اربعین نزد ارباب بی کفن باشند.
14میلیون زائر در ایام اربعین امسال به کربلا آمدند. به همان تعداد که در حال رفتن به کربلا بودند، از مسیر مقابل در حال بازگشت به مواطن خود بودند.
مرگ بازیچه این جماعت بود. در میان جاده محل انفجار روز گذشته علامت گذاری شده بود و مردم بی تفاوت از کنار آن عبور می کردند و ساکت و آرام راه می رفتند. فقط صدای خش خش هزاران دمپایی بود که روی آسفالت کشیده می شد.
حال و هوای عجیبی بود. عجیب تر از آنکه وصفش کنم.
نوشته شده توسط : یاسر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ