نمیدونم چرا نوشتههای اخیرم برفکی شده؟!
حالا که اینجوری شد تا سه نشه بازی نشه...
در پی بارندگیهای سهگانه و سنگین برف در قم، عبور و مرور در کوچه پسکوچههای شهر مختل شده بود!
وقتی بیست روز گذشت و خبری از نیروهای شهرداری برای پاکسازی معابر نشد، جناب استاندار، آقای محتاج جمعه(5/11/86) رو روز برفروبی و یخزدایی در قم اعلام کرد!
بالاخره همه کسانی که تو این شهر مقدس زندگی میکنند باید سهمی در هر چه زیباتر شدن شهرشون داشته باشن!
از طرفی اعلام شده بود که، شهروندان محترم بعد از اینکه به سلامتی برف و یخها را زدودند، نیروهای خدوم شهرداری رو خبر کنن تا با وانتبارها، برفها رو منتقل کنند!
تازه از طرف دیگه، اعلام کرده بودند که جهت رفاه حال شهروندان، کیسههای نمک و شن اطراف خیابانها قرار داده شده تا در صورت لزوم مردم زحمتشو بکشند!
فکر کنم تقصیر ماست که پایینشهری هستیم و از این جور خدمات بیبهره!
امروز (جمعه، روز ملی برفروبی در قم) ساعت 12:30 سر وصدای مردان محل رو شنیدم که مشغول برفروبی بودند، برای تفریح هم شده شال و کلاه کردم. دست به بیل که زدم دیدم خوشدسته، یک ساعت و نیم کار کردم! (بگو ماشاءالله)
فضای شاد و گرمی بود، که البته با یک لیوان شیرکاکائو داغ که یکی از روحانیان محل زحمتشو کشیده بود، گرمتر شد!
قرار شد که به شهرداری خدمتکار زنگ بزنیم تا حداقل زحمت نمک و شنریزی محل رو بکشند!
زنگ زدم 118، چهار تا شماره شهرداری مرکزی رو داد. شهرداری یه شماره دیگه بهم داد، کلی اشغال بود، اونجا شماره یه جا دیگه رو بهم داد، بعد از اینکه موقعیت محل رو برای تشریح کردم، به من فرمودند: ماشین دارید؟ عرض کردم: چطور مگه؟ فرمودند: تشریف ببرید به این آدرس، اونجا یه مغازه مصالح ساختمانیه مربوط به شهرداریه!
اونجا هر چقدر دوست دارید کیسه نمک و شن بگیرید بریزید تو کوچه و محلهتون! (حالشو ببرید)
(آهان خسته نباشید! چشم! از آدرسی که دادید متشکرم! قربان ببخشید مزاحم اوقات شریفتون شدم! شما سرتون خیلی شلوغه! همینکه به این کمترین التفات کردید و پاسخ تلفن رو دادید یک دنیا سپاسگزارم! خدا موفقتون کنه! پیر شی جوون!)
نتایج اخلاقی از این داستان برفکی:
نوشته شده توسط : یاسر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ