این دفعه برف با سوز برف مهمون قم شدن و هرگونه بهانه رو از کسانی که میگفتن: «جای دیگه برف میاد، سوزش مال قمه» گرفتن.
از قدیم ندیما گفتن زمستون میره و روسیاهی به زغال میمونه!
أحسب النّاس أن یترکوا أن یقولوا آمنّا و هم لایفتنون عنکبوت/2 مردم فکر میکنند رها شدهاند؟ بگویند ایمان آوردیم و دیگر امتحان نشوند؟!
نزول این برف سنگین هم امتحانی بود برای ما. رانندهها، همسایهها، کاسبها، مسؤولان، من و شما!
بعضی از راننده تاکسیها که ننهشون فداشون بشه! وقتی هوا خوب بود، کاری به کار مسافرای تو راهی نداشتند! فقط دربست! تو این اوضاع هم، غیر از اینکه همون
روال سابق رو پیش گرفتند، از دربستیسوارها هم پوست میکَندند اون هم قلفتی (اگه رسمالخط قلفتی غیر از اینه بهم یاد بدید!). یارو به یکی از فامیلهامون، مسیر
صفاشهر تا چهارمردان رو گفته بود هشت هزار تومن!!!!!!!!!!!!!!! فامیلمون داد و بیدادی راه انداخته بود که نگو! هر چند که مردم جمع شدند و وقتی جریان رو شنیدند حق رو به مسافر دادند و فامیل جانمون سه هزار تومان بیشتر نداد ولی خداییش قمیها میدونن! این مسیر رو روزهای عادی، دربستی حداکثر دو تومن بیشتر نمیگیرن! بابا راننده روتو برم هی...
اما این وسط، مرام ماشین مدل 86 سوارارو عشق بود! خداییش هم شنیدم هم دیدم هم سوار شدم! بعضیها چه ساده از دیگران دعای عاقبت به خیری و آمرزش پدر و مادرشون رو هدیه میگیرند...
همسایهمون امروز صبح، تو سرما لباس گرم پوشیده بود و همراه پسر هشت سالهاش، با بیل داشت یخ تو راه رو میشکست. بهش سلام و خسته نباشید گفتم. گفت: راه رو تمیز میکنم نکنه زن و بچه مردم لیز بخورند!
بهشت رفتن چه آسونه!
خرجش یه بیل و یه جو همت و یه دل باصفاست!
تصمیم گرفتم وقتی برمیگردم خونه، جلوی ورودی ساختمونمون رو خودم پارو کنم.
وقتی برگشتم دیدم یکی قبل از من این کار رو کرده بود!
فرصت آسمونی شدن جلو پامون ریخته، یکی نیست مثل من جمعش کنه!!!
نوشته شده توسط : یاسر
قم برفی؟
در وهله اول اجتماع نقیضین به نظر میاد مثل اینکه بگی وجود عدمی یا عدم وجودی.
دیگه به این جمله از قمیها آلرژی گرفته بودم که: برف جای دیگه میاد سوزش مال قمه!
حالا هم که برف اومده همه به خصوص ما قمی ها باید شکر کنیم.
خدا رو شکر.
لإن شکرتم لأزیدنکم
هر چند که «قلیل من عبادی الشکور» ولی بعضی ها خدا رو شکر کنند تا باز هم روز برفی داشته باشیم!
امروز عصر اگه توفیق داشتیم، یه برف بازی مشتی خواهیم کرد!
حتما شما هم برف بازیاتونو کردید یا میخواید بکنید!
آقا جون! ما برف ندیدهایم!
آی قمیهای برف ندیده!
همگی بزنید بیرون! خودتونو تو برف خفه کنید!
برفها چه چشمکی میزنند!
حملــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!!
نوشته شده توسط : یاسر
من که می دانم کجا میروی؟ تو هم خوب میدانی! چه عاشقانه گفتی «فیا سیوف خذینی»! آخر حیف این پیکر نیست که طعمه شمشیرها شود! حیف این ابروان پیوسته نیست که با خون پیشانی خضاب شود! آخ من که میدانم هر چه بگویم نرو میروی!
پس خداحافظ...
(خداحافظ ای شعر شبهای روشن، خداحافظ ای قصه عاشقانه، خداحافظ ای آبی روشن عشق، خداحافظ ای عطر شعر شبانه!)
می روی؟!
جان زینب آهسته برو! بگذار یک دل سیر تو را ببیند! خواهرت دل دارد!
بگذار بچه ها بیشتر بابا صدایت بزنند! بگذار لبخند علی اصغر بیشتر دلت را ببرد! شاید پشیمان شدی و نرفتی!
نرو حسیــــــــــــــــــــــــــــــــــــن!
.
.
.
آهای!
دل من!
اینقدر بی قراری نکن! حسین هزار سال است که رفته! به حرف از تو شکستهتر هم گوش نداده است! حسین و یارانش عاشق بودند! تو دیگر چه میگویی! تو گریهات را بکن! گریه کن وحسین را به خودش بسپار!
حسین جان! زحمتی برایت دارم! دل کوچکم وزنی ندارد! آن را به در مشک، پر قنداق علی اصغر، کنار گوشواره رقیه یا روی کلاهخود علی اکبر گره میزنی؟! نمی خواهم دلم جای امنی باشد!
خب...
حالا برو! برو دیگر! خیالم راحت شد دلم با شماست!
(تو را میسپارم به مینای مهتاب، تو را میسپارم به دامان دریا، اگر شبنشینم اگر شب شکسته، تو را میسپارم به رؤیای فردا.
به شب میسپارم تو را تا نسوزد، به دل میسپارم تو را تا نمیرد، اگر چشمه واژه از غم نخشکد، اگر روزگار این صدا را نگیرد
خداحافظ ای برگ و بار دل من، خداحافظ ای سایهسار همیشه، اگر سبز رفتی اگر زرد ماندم، خداحافظ ای نوبهار همیشه!)
نوشته شده توسط : یاسر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ